همیشه .  داشتم مثل کارتون آواتار مردم بتونند عناصروکنترل کنند

همه فکر نی کنند آواتار یه شخصیت کارتونیه ولی من باور دارم اون واقعیه

آخرین آواتار

کتاب اول : آب

قسمت پنجم : فاش شدن را زی وحشتناک 

روی زمین نشستن و تمرکز کردم رفتم به دنیای ارواح کورا رل ندیدم با خودم گفتم :« پس کورل کجاست؟ ناگهان کورا را دیدم که توی حالت آواتاری بود  بعد از چند دقیقه چشای کورا خاموش شد ازش پرسیدم چی شده؟ اشک از چشاش سرازیر شد احساس کردم سوال بدی پرسیدم. گفت: من آواتار نا لایقی توی زمان خودم بودم . نه اینطور نیست من کارتون شما را دیدم شما تمام سعیتون را کردین تا دنیا را نجات بدین حتا وقتی روی ویلچر نشستین. ممنون که دلداریم می دین آواتار نیایش ولی حقیقت همینه دوستام به خواطر من کشته شدن مثل ماکو که به خواطر من به دست تاف بی فانگ کشته شد. منم که دیدم سوال بدی پرسیدم سریع از دنیای ارواح خارج شدم. نشستم پای لبتاپ تا بتونم از قسمتای آینده فصل چهارم آواتار کورا اطلاع کسب کنم ولی نتیجه ایی نگرفتم . بعد از ناهار و غذا دادن به مکثی دوباره تمرکز کردم وبه دنیای ارواح رفتم از یه پیر مرد پرسیدم : شما می دونید چه جوری به گذشته سفر کنیم؟ تو باید بری پیش شیردال فقط باید یه چیزی براش ببری ‌. منم یه میوه بر داشتم . تا به زندگی گذشته خودم کمک کنم. خوب تمام شد نظر بدید پدرم در امد تا اینو با موبایل نوشتم

نظرات شما عزیزان:

آنگ

ساعت23:16---9 شهريور 1393

[وب سایت]

عالی شده
پاسخ:مرسی

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: